English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2872 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Talk a lot without saying much U خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
blather U صحبت بی معنی واحمقانه
blather U حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
He is a good speaker . He speaker well. U خیلی خوب صحبت می کند
a hot potato <idiom> U [بحث داغ که خیلی از مردم در موردش صحبت میکنند و مورد جدال هست]
constructive notice U ابلاغ اختیاری در CL ابلاغی که به وکیل شخص بشود قانونی یااعتباری نامیده میشود و درمقابل ان " ابلاغ رسمی یاواقعی " قرار دارد و ان ابلاغی است که به خود شخص بشود
zero compression U روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation U قبول معنی عرف معنی مصطلح
signifying U معنی دادن معنی بخشیدن
signifies U معنی دادن معنی بخشیدن
signify U معنی دادن معنی بخشیدن
she has a well poised head U وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner <idiom> U گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there U من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilm U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms U فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce U صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency U فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
on request U وقتی که درخواست بشود
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
where work is concerned U اگر مربوط به کار بشود ...
I wI'll come as late as I possibly can . U تا آنجائیکه بشود دیر می آیم
He promised to behave ( mend his ways) U قول داد آدم بشود
if he wishes to be a U اگرمی خواهد کسی بشود
rattling U خیلی تند خیلی خوب
ponderous U خیلی سنگین خیلی کودن
That's out of the question. U این غیرممکن است که عملی بشود.
Let the car cool off. U بگذار اتوموبیل یکقدری خنک بشود
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
No way! این غیرممکن است که عملی بشود. [اصطلاح روزمره]
pseudo random U رشته تولید شده تصادفی که در مدت طولانی تکرار بشود
He was barred from the casino. U او [مرد] اجازه نداشت داخل این کازینو [قمارخانه] بشود.
rhetorical question U مسئله مربوط بمعانی بیان سوالی که برای تسجیل موضوعی بشود
I didn't tell anyone beforehand, as I didn't want to jinx it [anything] . U من قبل از آن به هیچکس نگفتم چونکه نخواستم [هیچ چیزی] جادو بشود.
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
res inter alios U debet non actaalterinocere تعهدات دو جانبه باعث اضرار شخص ثالث نمیتواند بشود
It appears questionable whether he will manage to do that. U بحث برانگیز به نظر می رسد که آیا او موفق به انجام این کار بشود.
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> U چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
emergency U خیلی خیلی فوری
emergencies U خیلی خیلی فوری
policy of contianment U سیاست بازدارندگی اعمال سیاستی که باعث تحدید و توقف اقدامات سیاسی کشور دیگری بشود
jim dandy U ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
hire purchase U کرایه چیزی به این ترتیب که کرایه کننده با پرداخت یک عده اقساط مالک ان شی بشود
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. U او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
freedom of seas U ازادی رفت وامد کشتی ها در خارج ازابهای ساحلی کشور مجاوردر زمان صلح بدون اینکه کسی بتواند به نحوی از انحامعترض انها بشود
talks U صحبت
converse U صحبت
collocutor U هم صحبت
converses U صحبت
conversed U صحبت
colloquy U صحبت
chitchat U صحبت
confabulation U صحبت
colloquies U صحبت
talked U صحبت
conversing U صحبت
mouthed U صحبت
mouthing U صحبت
mouth U صحبت
parle U صحبت
mouths U صحبت
talk U صحبت
telephone frequency U فرکانس صحبت
coze U صحبت خودمانی
speak U صحبت کردن
cross talk U تداخل صحبت
articulating U ماهر در صحبت
aside U صحبت تنها
asides U صحبت تنها
articulate U ماهر در صحبت
articulates U ماهر در صحبت
dialogue U گفتگو صحبت
natter U صحبت دوستانه
sniffling U صحبت تودماغی
sniffles U صحبت تودماغی
speaks U صحبت کردن
sniffled U صحبت تودماغی
duologue U صحبت دونفری
sniffle U صحبت تودماغی
pillow talk U صحبت خودمانی
chatty U خوش صحبت
natters U صحبت دوستانه
nattering U صحبت دوستانه
nattered U صحبت دوستانه
dialogues U گفتگو صحبت
chit-chat U صحبت کوتاه
conversable U خوش صحبت
well spoken U خوش صحبت
my inter locvtor U طرف صحبت من
to talk [to] U صحبت کردن [با]
well-spoken U خوش صحبت
talk U صحبت کردن
chit chat U صحبت کوتاه
confabulate U صحبت کردن
conversationalists U خوش صحبت
conversationalist U خوش صحبت
talks U صحبت کردن
talked U صحبت کردن
chitchat U صحبت کوتاه
shoptald U صحبت بازاری
speech U صحبت نطق
speeches U صحبت نطق
She refused to open her oips . U لب به صحبت بازنکرد
talk up <idiom> U صحبت درمورد
private talk U صحبت خصوصی
conversationist U خوش صحبت
unesco (= united nations educational U ه افزایش احترام ملل نسبت به عدالت و حکومت قانون وحقوق انسانی و ازادیهای اساسی انچنان که موردتصویب منشور ملل متحد است بشود
sniffles U تودماغی صحبت کردن
sniffling U با فن فن صحبت یاگریه کردن
go on <idiom> U زیادی صحبت کردن
harp on <idiom> U بانارضایتی صحبت کردن
sniffling U تودماغی صحبت کردن
sniffle U با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutor U طرف صحبت هم سخن
sniffle U تودماغی صحبت کردن
sniffled U با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutors U طرف صحبت هم سخن
sniffles U با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled U تودماغی صحبت کردن
hobnobs U صحبت دوستانه کردن
hobnobbing U صحبت دوستانه کردن
weigh one's words <idiom> U مراقب صحبت بودن
Sh spoke in such a way that… U طوری صحبت کرد که
They have got engrossed in conversation . U صحبت آها گه انداخته
take exception to <idiom> U مخاف صحبت کردن
pipe up <idiom> U بلندتر صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. U شمرده صحبت کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
dialog U صحبت با شخص دیگر
hobnob U صحبت دوستانه کردن
hold forth <idiom> U صحبت کردن درمورد
hobnobbed U صحبت دوستانه کردن
tell (someone) off <idiom> U با عصبانیت صحبت کردن
There is some talk of his resigning. U صحبت از استعفای اوست
dialogue U صحبت با شخص دیگر
gest U کار نمایان هم صحبت
geste U کار نمایان هم صحبت
he was talking about me U درخصوص من صحبت می کرد
monologues U تک سخنگویی صحبت یک نفری
to speak [about] U صحبت کردن [در باره]
whispery U اهسته صحبت کننده
monolog U تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologue U تک سخنگویی صحبت یک نفری
to switch on U طرف صحبت کردن
cramp one's style <idiom> U محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
To speak with freedom. U آزادانه صحبت کردن .
To pay money. To make a payment. U بی پرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> U بی پرده صحبت کردن
to speak to somebody U با کسی صحبت کردن
To speak elaborately. U با آب وتاب صحبت کردن
At this point of the conversation. U صحبت که به اینجا رسید
To refer to implicitly. To hint. U درپرده صحبت کردن
dialogues U صحبت با شخص دیگر
signification U معنی
to explain away U معنی
purporst U معنی
intendment U معنی
synonymous U هم معنی
meaning less U بی معنی
neer do well or well U بی معنی
of no significance U بی معنی
irrationable U بی معنی
innuendo U معنی
innuendos U معنی
drifts U معنی
innuendoes U معنی
fool begged U بی معنی
hokum U بی معنی
pointless U بی معنی
rigmaroles U بی معنی
rigmarole U بی معنی
dumbest U بی معنی
dumber U بی معنی
dumb U بی معنی
frothy U بی معنی
insensate U بی معنی
meaningless U بی معنی
unmeaning U بی معنی
tosh U بی معنی
drift U معنی
drifted U معنی
drifting U معنی
equipollent U هم معنی
effecting U معنی
implication U معنی
abstract U معنی
meaning U معنی
implications U معنی
effected U معنی
significant U پر معنی
significance U معنی
effect U معنی
significantly U پر معنی
witless U بی معنی
purport U معنی
abstracts U معنی
Recent search history Forum search
1frangible
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1معنی field housing در محصولات صنعتی چیست؟
1معنی لغت overfit
1deformations is a concept that is gaining ground معنی این جمله
1FIRST Team Number
1خوب بالای زیاد موضوعات صحبت کردیم
1معنی‌‌‌‌‌‌کلمه‌ی‌عشرت
1popsicle
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com